شبکه افق - 23 شهریور 1402

حضرت امام رضا ع، "عقل جهادی" در سیاست

شهادت امام علی بن موسی ع _ ۱۳۹۵

بسم‌الله الرحمن الرحیم

در مشهد در محضر علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) هستم. یک مقدار روی سیره سیاسی، سنت انقلابی حضرت رضا(ع) بحث کنیم. امیرالمؤمنین(ع) در مقام حکومت و حفظ حکومت انقلابی، الهی و مردمی و اجرای عدالت از موضع حکومت به جهاد پرداختند و به شهادت رسیدند. حسین‌بن‌علی(ع) از موضع ضد حکومت به این شیوه جنگیدند و به شهادت رسیدند. مثلاً ممکن است در ذهن‌ها نام امام رضا(ع) از این جهت اول مطرح نشود و تبادر نکند.

خب اولین اصل این است که همه اهل بیت(ع) به این معنا مجاهد و در رأس مجاهدین بودند، معلم جهاد بودند، و جهاد طبیعتاً در موقعیت‌های مختلف، اشکال متفاوت به خودش می‌گیرد. جهاد در یک دوره، در شرایطی قرار می‌گیرد که به لحاظ استراتژی و تاکتیک باید دست به سلاح برد چه از موضع حکومت در برابر براندازان و جبهه ضد عدالت و ضد توحید، چه از موضع ضد حکومت بدون شمردن تعداد نیروهای خود و دشمن مثل کربلا که دیگر مهم نیست این‌ها چند ده‌نفر هستند و آن‌ها چند ده هزار نفر. تعداد آدم‌ها و افراد مهم نیستند. در یک دوره‌ای هم هست که سلاح برداشتن و کشته شدن ممکن است خود آن شخص را اهل بهشت کند هم در دنیا قهرمان می‌شود و هم در آخرت اهل بهشت می‌شود اما کمکی به جبهه توحید و عدالت نمی‌کند. نه کمکی برای پیشرفت اسلام می‌کند و نه هیچ کمکی به مسلمین و ملت‌ها. یک جنگ بی‌اثر، یا حتی بداثر! گاهی نتیجه جنگیدن خدمت به اسلام و مسلمین نیست بلکه اسلام را در معرض ضربه قرار می‌دهد و مسلمین را در معرض شکست. امیرالمؤمنین(ع) اگر می‌خواست بعد از پیامبر(ص) دست به سلاح ببرد می‌توانست از کسی نمی‌ترسید ولی سرنوشت امّت اسلام یک جور دیگری می‌شد ضربه مستقیم به اسلام و مسلمین می‌خورد. ایشان فرمودند من مخالف و معترض بودم نسبت به آنچه که پس از پیامبر(ص) در عرصه حاکمیت و سیاست اتفاق افتاد اما نه در حدی که درگیر بشوم چون آن وقت درگیری مسلحانه و جنگ داخلی بین مسلمین چیزی از اسلام و مسلمین باقی نمی‌گذاشت. علی‌بن‌ابیطالب چرا بعد از پیامبر نمی‌جنگد اما وقتی مردم بیعت می‌کنند و حکومت تشکیل می‌شود سه‌تا جنگ بر ایشان تحمیل می‌شود و ایشان در هر سه می‌جنگد. از چه می‌ترسد؟ در قرآن راجع به حضرت موسی(ع) خداوند می‌فرماید موسی ترسید و فلان کار ر انجام داد! ترس از چی؟ پیامبر بزرگ خداوند که از همه بیشتر در قرآن نام حضرت موسی(ع) آمده است. از چه ترسید؟ این‌ها ترس جان، ترس منافع، ترس دنیا، ترس مادی نبود از چیزی نمی‌ترسند، وقتی امام خمینی(ره) که نه معصوم است نه پیامبر است می‌گفت والله من تا حالا نترسیده‌ام و واقعاً هم همین‌طوری بود، توحید این است، ‌آن وقت پیامبران می‌ترسیدند؟ اهل بیت(ع) می‌ترسیدند؟ این ترس، ترس از جان نبوده و نیست این ترس صدمه خوردن به اسلام و دین و توحید است که اگر من این عمل را این‌جا انجام بدهم بعد چه می‌شود؟ تقیه هم همین است. تقیه ریشه قرآنی دارد. هم توضیح عقلی دارد و هم توضیح قرآنی دارد. تقیه به معنای کلاهبرداری،‌ نفاق نیست. تقیه یک تاکتیک مبارزاتی است آن هم ترس است ولی نه آن ترسی که من کشته شوم. ترس از این که اگر من کشته شویم و از بین برویم این جبهه ضربه‌ای می‌خورد که دیگر جبران شدنی نیست. این ترس در کربلا نبود. چون دیگر چیزی برای از دست دادن در کربلا نبود. خلیفه شرابخوار فاسد ضد دین دارد خلیفه کل اسلام می‌شود. ته خط است. حالا از این‌جا امام حسین(ع) بگوید که خودمان را برای شرایط بعد حفظ کنیم، دیگر شرایط بعدی در کار نیست. این‌جا آخر خط است و کشته شدن، اگر ما کشته شویم بعد چه کسی اسلام را ادامه بدهد این‌جا مطرح نیست چون اگر شما کشته نشوید دیگر اسلامی نمی‌ماند که شما بخواهید آن را ادامه بدهید. این از آن جاهایی است که امام(ره) در انقلاب از یک زمانی به بعد اعلام کرد که حوزه نجف، حوزه قم، حوزه مشهد، فریاد بزنید چه می‌کنید؟ این‌جا تقیه حرام است ولو بلغ مابلغ! چون دیگر به شرایطی رسیدیم که این‌ها با اصل اسلام درافتادند اگر ما سکوت کنیم دیگر کلاً ملت کنار می‌کشند و اسلام تمام می‌شود و در روز روشن سر اسلام بریده و ذبح می‌شود. این‌جا ولو بلغ مابلغ، یعنی هر اتفاقی که می‌خواهد برای ما و شما بیفتد، بیفتد دیگر تقیه حرام است. از یک جایی به بعد تقیه حرام است اما تا یک مرحله‌ای تقیه واجب است. اگر پیامبر(ص) صلح حدیبیه انجام می‌دهد نه این که ترس جانش است ترس دنیاست، در این شرایط می‌بیند اگر به این تاکتیک عمل بشود اسلام پیشرفت می‌کند و جلو می‌رود. هدف پیشرفت اسلام است. یک مرحله جنگیدن است، یک مرحله تاکتیکی موقتی آتش‌بس است، صلح و سازش نیست، تسلیم شدن نیست، حتی صلح هم نیست، این آتش‌بس است چون نبرد با جبهه ظلم و استکبار تمام نمی‌شود اما استراتژی و تاکتیک آن بسته به شرایط عوض می‌شود. امام حسن(ع) وقتی آن قرارداد را با معاویه امضاء می‌کند تعبیر ترس را می‌آورد و می‌فرمایند من ترسیدم که اگر این اتفاق نیفتد کل این گروه اندکی که برای تداوم اسلام مانده‌اند همه از بین بروند. و بعد معاویه مثل یزید نیست. یزید که آمد همه فهمیدند این اسلام نیست ضد اسلام است اما معاویه این‌طور نبود معاویه بسیار آدم پیچیده‌ای بود تا همین الآن هم معاویه برای بخشی از مسلمین، برعکس یزید، الآن کسی از مسلمین از یزید دفاع نمی‌کند اما از معاویه عده‌ای دفاع می‌کنند. خب این‌ها در آن جنگ از بین می‌رفتند چون خیانت شده بود ازهم پاشید و شکست نظامی قطعی بود و بعد امام حسن(ع) یا با یاران‌شان کشته می‌شدند یا اسیر می‌شدند که یک اسارتی بدتر از شکست بود، تحقیر بود بعد می‌گفتند دو نفر سر حکومت و دنیا با هم جنگیدند یکی‌شان شکست خورد معاویه هم که آمد گفت من جزو اصحاب پیامبر(ص) و از کتّاب وحی هستم. من خال‌المؤمنین و دایی امت هستم! همشیره‌ام ام‌المؤمنین است و من خودم دایی مؤمنین هستم! یعنی این‌طوری نبود که اگر امام حسن(ع) بجنگند و شهید شوند بعدش می‌شد مردم شرک و اسلام را تشخیص بدهند! نه دیگر تشخیص نمی‌دادند و کلاً اسلام در تاریخ، اسلام اموی و معاویه می‌شد اگر امام حسن(ع) آن‌جا می‌جنگیدند قطعاً شکست می‌خوردند و خودشان و اصحاب‌شان شهید می‌شدند چون نمی‌ایستادند که اسیر شوند! خب آن‌جا فرمودند ترسیدم از این که اگر این‌جا بجنگیم و شکست ما قطعی است همه جا در افکار عمومی مسلمین که نمی‌گویند این حق است آن باطل است، می‌گویند دوتا صحابی پیامبر(ص) دارند با هم می‌جنگند یکی‌شان برد و یکی‌شان باخت! شهادت امام حسن(ع) در آن‌جا تأثیر شهادت امام حسین(ع) 20 سال بعد در کربلا را نداشت. نتیجه عکس داشت. در کربلا اگر شهید نشوی چیزی از اسلام نمی‌ماند. خود امام حسین(ع) فرمود «علی الاسلام سلام» خداحافظ اسلام. اگر مثل یزیدی بماند و من بمانم نگاه کنم و بگویم یک مقدار گفتگو کنیم، تاکتیک عمل کنیم بعد ببینیم چه می‌شود! اما زمان امام حسن(ع) اگر امام حسن(ع) می‌جنگیدند و شکست می‌خوردند علی الاسلام سلام بود! امیرالمؤمنین(ع) پس از پیامبر می‌جنگید علی‌الاسلام سلام، و اگر بعد از خلافت نمی‌جنگید علی‌الاسلام سلام می‌شد! شرایط فرق می‌کند.

حالا راجع به حضرت رضا(ع) هم همین تعبیر است. چون ایشان بالاخره قبول کردند. ایشان مخالفت‌ها را کردند، افشاگری کردند، اعلام کردند که این حکومت حق این‌ها نیست آن وقتی که آمد خلافت را در جلوی جمع به ایشان تعارف کرد حضرت رضا(ع) فرمودند چه چیزی را دارید به من تعارف می‌کنید؟! وقتی ایشان را بازداشت کردند و محترمانه از مدینه به خراسان و مرو ‌آوردند فرمودند چه چیزی را دارید به من تعارف می‌کنید؟ حق حاکمیت به من تعارف می‌کنید؟ این یا مال شما هست؟ حق حاکمیت دارید یا ندارید. اگر دارید به چه حقی و اجازه‌ای حق حاکمیت خودت را به یک کس دیگری تعارف می‌کنی؟ اگر حق توست مگر می‌شود که بازی سیاسی دربیاوری و به دیگری بگویی شما بفرمایید! اگر حق تو نیست باز هم تو به چه حقی داری این خلافت را به من تعارف می‌کنی؟ این خلافت یا برای تو هست یا نیست. شایسته آن هستی و حق تو هست یا نیست. اگر حق توست و شایسته آن هستی خب تو شایسته آن هستی چرا داری به من تعارف می‌کنی؟ اگر برای تو نیست و شایسته‌اش نبودی پس تو چه کاره‌ای که داری به من تعارف می‌کنی؟ حق کس دیگری را داری به من می‌بخشی؟ از کیسه خلیفه داری به من می‌بخشی؟ حضرت رضا(ع) این را به مردم فرمودند که کار او یک بازی است! بعد فرمودند من در هیچ کار حکومتی شرکت نمی‌کنم پای هیچ دستور حکومتی امضاء نمی‌گذارم، در هیچ عزل و نصبی دخالت نمی‌کنم چون شما نامشروع هستید و بعد به مردم فرمودند من به زور دارم این کار را انجام می‌دهم. تعبیری که امام رضا(ع) در این‌جا دارند این است که من ترسیدم که بعد از این که این‌ها را افشاء کردم و نپذیرفتم و همه مقاومت‌ها شد من را بکشند. من گفتم این کار را می‌کنم. فرمودند ما را آمدیم یعنی از مدینه به کوفه آوردید، بقیه هم همین است ما را آمدیم یعنی به همه فهماندند که ما خودمان نیامدیم ما را آوردند! خب این‌جا یک کسی به امام رضا(ع) بگوید آقا شما از چه می‌ترسید خب شما هم بایستید مثل امام حسین(ع) کشته شوید. ایشان خوف جان خودش را برای دنیا ندارد. ترسیدم که بکشند یعنی این‌جا کشتن من به این شکل ضربه مستقیم آن به اسلام می‌خورد سروتهش را بهم می‌آورد یعنی مأمون هم از نظر روش و تاکتیک از جهاتی شبیه معاویه بود. مأمون خیلی مرد باهوشی بود، سخنران قوی‌ای بود. خودش مناظره شرکت می‌کرد. مدعی تشیّع بود. اصلاً بنی‌عباس با اسم اهل بیت(ع) سر کار آمدند بعد مصادره کردند و بعد حرف‌هایشان را عوض کردند و مسیرشان عوض شد. بعد در این‌ها از همه پیچیده‌تر و قوی‌تر مأمون است. اگر امام رضا(ع) مقاومت می‌کردند تا کشته شوند هیچ اتفاقی نمی‌افتد بلکه از آن به بعد حکومت اسلامی به مأمون می‌شد حتی با رویکرد اهل بیتی. به شدت پیچیده، منافق و قوی بود و به لحاظ قدرت ابرقدرت جهان بود آن موقع خلافت عباسی ابرقدرت جهان بود از مرزهای چین، آسیای میانه تا شمال آفریقا، تا جنوب اروپا همه این‌ها حکومت اسلامی بوده، بزرگترین قدرت جهان بوده است. پدر مأمون، هارون این جمله را گفت که امروز خورشید در سرزمین ما غروب نمی‌کند. همین حرفی که قرن‌ها بعد یکی دو قرن پیش، ملکه انگلیس و شاه انگلیس گفت. این جمله قرن‌ها قبل برای هارون‌الرشید بود. گفت خورشید در سرزمین‌های ما غروب نمی‌کند! یعنی هم این طرف کره زمین و هم آن طرف کره زمین قدرت‌های ما و امکانات ما و تحت سیطره ماست این طرف غروب کند آن طرف طلوع می‌کند همیشه خورشید هست! هارون پدر امام رضا(ع) را زندانی کرده و در زندان به شهادت رسانده، و با فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی و نظامی اهل بیت(ع) شرایط طوری تغییر می‌کند که با رهبری امام رضا(ع) در مدینه که پسر او مأمون، مجبور می‌شود پدر امام موسی‌بن‌جعفر(ع) یعنی حضرت رضا(ع) را که پدر را در زندان به شهادت رسانده و بعد جنازه و پیکر مبارک ایشان را آوردند غریبانه در بغداد گذاشتند حالا پسر او مجبور می‌شود که بیاید به پسر ایشان التماس کند که آقا خلافت حق شماست تشریف بیاورید ما در خدمت شما هستیم کل این کشور در اختیار شماست. برای خدا که این کار را نکرد، برای این که نفوذ اهل بیت(ع) و محبوبیت و قدرت اجتماعی و فرهنگی و ایدئولوژیک حضرت رضا(ع) در اثر فعالیت‌ها و مجاهدات پدرشان و پدربزرگ‌شان امام صادق(ع)، امام موسی‌بن‌جعفر(ع)، امام باقر(ع) تا سیدالشهداء(ع) کاری شده بود که کل امت، حواس‌ها و چشم‌ها و توجهات به حضرت رضا(ع) بود یعنی طوری شده بود که همه می‌گفتند ایشان باید رهبر جهان اسلام باشد بنی‌عباس کیست؟ مأمون کیست؟ مگر شما نگفتید بخاطر اهل بیت(ع) علیه بنی‌امیه انقلاب کردید و به کمک ایرانی‌ها و خراسانی‌ها آمدید و بنی‌امیه را سرنگون کردید؟ خب حالا امام و اهل بیت هست تحویل ایشان بدهید اگر نه، باید بروید. یعنی مأمون در ملأعام و در افکار عمومی مجبور بود که امام رضا(ع) تعارف بزند نه این که همین‌طوری به ذهنش آمده باشد خودش فهمید و به او گفتند که شما در اینجا در مرو خودتان را مرکز خلافت و قدرت می‌دانید قدرت واقعی این‌جا نیست بلکه در مدینه است!‌ همه می‌گویند مرکز اسلام خانه علی‌بن‌موسی‌الرضاست نه کاخ تو. و این‌ها به این نتیجه رسیدند گفتند ما که نمی‌توانیم ایشان را مثل پدرش بکشیم و نمی‌توانیم رها کنیم همانجا باشد چون آن زمان چند جنبش انقلابی مسلحانه از طرف علوی‌ها بعضی از برادران امام رضا(ع) و بعضی از عموها و پسرعموهایشان قیام شده بود و بخش‌هایی از جهان اسلام را حکومت‌ها علوی مستقل تشکیل داده بودند یعنی از بدنه خلافت بنی‌عباس جدا کرده بودند. یمن دست اهل بیت و فرزندان اهل بیت(ع) افتاده بود. مکه و مدینه دست این‌ها افتاده بود. بخشی از عراق دست این‌ها افتاده بود، در ایران و همه جا قیام کرده بودند و تقریباً 7- 8تا حکومت اسلامی علوی جزیره‌ای در شهرهای مهم اسلام تشکیل شده بود گفتند که متلاشی می‌شود تنها کسی که همه او را به رهبری قبول دارند نه می‌توانی او را بکشی، نه می‌توانی او را دستگیر کنی و مثل پدرش زندانی کنی نه می‌توانی او را ول کنی، چون اگر ول کنی رفته است. به مأمون گفتند حکومت تو دومینووار دارد می‌ریزد و می‌رود! این طرف نزدیک مرز آمدی، مرز مرو تقریباً مناطق مرزی بود که از این طرف گسترش پیدا می‌کند از زمان هارون (پدر) چون مادر مأمون ایرانی بود دورگه بود و لذا بنی‌عباس با کمک ایرانی‌ها بر سر کار آمد. بنی‌امیه را ایرانی‌ها با شعار اهل بیت(ع) سرنگون کردند ولی بنی‌عباس با همین شعار گفتند ما مرید اهل بیت(ع) هستیم ما انتقام حسین‌بن‌علی (ع) را می‌گیریم این‌ها را گفتند ولی بعد که به قدرت رسیدند گفتند ما خودمان هم اهل بیت هستیم! ما هم بنی‌عباس هستیم! عباس عمومی پیامبر است و از یک طریق دیگر هم به یکی از نوادگان امیرالمؤمنین خودشان را وصل کردند از طریق محمد حنفیه، گفتند بله ما اهل بیت که گفتیم منظورمان خودمان بود. این چه زمانی بود؟ زمانی که زمان حضرت صادق(ع) آمدند یک امتیازاتی را بدهند حتی آمدند بیعت کردند و بعضی‌ها گفتند شما خلیفه هستید. البته امام صادق(ع) فهمید و می‌دانستند این‌ها تاکتیک است گفتند ما می‌خواهیم با این‌ها بازی کنیم. موسی‌بن‌جعفر(ع) هم که با این‌ها درگیر شدند و به دست این‌ها به شهادت رسیدند یک مرتبه بنی‌عباس احساس کرد که اگر بخواهد شیوه هارون ادامه بدهد قافیه را باخته است! و بهترین کار این بود که امام رضا(ع) در قفس طلا، زندان طلا، ایشان را بازداشت محترمانه با اسم قشنگ کردند! یعنی چی؟ گفتند ایشان را می‌آوریم این‌جا خاطرمان جمع می‌شود کل این جنبش‌های مردمی انقلابی علوی حواس‌شان به این متوجه می‌شود که رهبر ما که ایشان است خود ایشان پیش مأمون رفت و خلافت را پذیرفت! او گفت من یک تعارف خلافت می‌کنم ایشان قطعاً نمی‌پذیرد اگر بپذیرد هم قدرت نظامی و مالی دست من است. ایشان را – به تعبیر بنده – به یک پاپ خیلی منوری تبدیل می‌کنیم که حرف‌های خوب بزند اما قدرت دست او نیست همین‌طوری گاهی فقط سخنرانی می‌کند. قدرت دست خودمان باشد این وسط او را نگه می‌داریم اگر هم بپذیرد بدنام می‌شود ما خوشنام می‌شویم ما مرجعیت پیدا می‌کنیم چون علی‌بن‌موسی‌الرضا پسر پیامبر قبول کرده، او بدنام می‌شود چون همه می‌گویند شما که می‌گفتید ما اهل دنیا نیستیم چطور یک تعارف به شما زدند رفتید؟ آب ندیده بودید و الا شما شناگران خوبی بودید! این می‌شد. دو طرف را مأمون حساب کرده بود به نفع او علیه امام رضا(ع) است. حضرت رضا(ع) تاکتیکی که زدند کلاً همه چیز را زیر و رو کرد. اولاً در مدینه به همه فهماندند که ما را می‌رویم! دارند من را می‌برند و لذا موقع خداحافظی و بر سر مزار پیامبر(ص) سخنرانی ایشان سخنرانی وداع بود! مثل وصیت بود، مثل کسی که دارد شهید می‌شود. و بعضی‌ها گفتند انشاءالله برمی گردید و ایشان فرمودند نه، من دیگر برنخواهم گشت این سفر بی‌بازگشت است. توصیه‌هایی کردند و در مدینه به هم فهماندند که نپذیرفتند این همکاری نیست بعداً هم که به ایشان گفتند چرا پذیرفتید؟ ایشان فرمودند خوف قتل بود. مسئله این نبود که من راه دیگری نداشتم، ‌من سر دوراهی نبودم که از من می‌پرسید چرا پذیرفتید؟ یک راه بیشتر نبود یا پذیرفتن یا کشته شدن. خب حالا امام رضا(ع) از کشته شدن که نمی‌ترسند بعد هم می‌دانند که بالاخره شهید می‌شوند حالا به عنوان یک تاکتیک باید از این فرصت استفاده کرد این‌ها می‌خواهند از من کسب مشروعیت کنند من یک میلی‌گرم به این‌ها مشروعیت نمی‌دهم بلکه مشروعیت آن‌ها را می‌شکنم. به همه فهماندند این‌ها زور و طاغوت هستند و من با این‌ها نیستم حتی وقتی خلافت را به ایشان گفتند، ایشان فرمودند نه. اگر خلافت حق توست چرا می‌دهی و اگر نیست تو چرا خلافت به دیگران می‌دهی؟ یعنی در هر دو صورت شما بی‌جا می‌کنید که خلافت را تعارف می‌کنید. مأمون هم دروغ می‌گفت واقعاً نمی‌خواست خلافت را بدهد و تسلیم شود بازی است. و امام رضا(ع) می‌دانستند اگر می‌گفتند خیلی خب خلافت را بده، او هزارتا بامبول دیگر و طرح دیگری داشت! می‌گفت خب پس ایشان خلافت را پذیرفتند برای خلافت ایشان برویم بعد وسط‌هایش می‌گفت فلان‌جا شلوغ شد، یک عده مخالف هستند یک عده موافق هستند نشد! باشد برای بعد! به هرحال از امام رضا(ع) سلب مشروعیت کرده بود این را خواست ولی نتوانست. و خلافت هم هرگز به معنی واقعی به ایشان تحویل نداد. و وقتی بحث ولیعهدی را گفت امام نپذیرفت گفت پس شما قائم مقام من باش که مکن وقتی از دنیا رفتم شما به جای من خلیفه باشید. این‌جا حضرت رضا(ع) فرمودند خوف قتل می‌رفت، که اول گفتند نه. بعد گفتند شرایطی دارم در هیچ عزل و نصبی شرکت نمی‌کنم. پای هیچ حکم حکومتی من امضاء نمی‌زنم در مراسم حکومتی شما من شرکت نمی‌کنم. تو من را برای تشریفات می‌خواهی که بگویی علی‌بن‌موسی‌الرضا هم پیش ماست. در حد تشریفات من هستم. سبک زندگی من مثل شما نیست من در کاخ زندگی نمی‌کنم. خب حالا چرا حضرت رضا(ع) این کارها را کردند خیلی منافع و برکات داشت. مکتب اهل بیت(ع) سرکوب شده در زندان و تبعید و اعدام بود. امام اهل بیت(ع) موسی‌‌بن‌جعفر(ع) 5- 6 سال در بعضی از روایات 13 سال در زندان بوده و در زندان شهید شده، هارون پدر مأمون هرکس از این‌ها بود را می‌گرفت و زنده زنده لای جرز دیوار می‌گذاشت. خب حضرت رضا(ع) این فرصت استفاده کردند و بدون این که به حکومت امتیازی بدهند امتیاز بگیرند که فضای سیاسی باز بشود. دیگر نمی‌توانیم بگوییم امام اهل بیت(ع) پیش خلیفه آمده اما پیروان ایشان را تکه تکه کنیم بکشیم. چون این‌ها گاهی لخت در زندان‌هایی که سقف نداشت می‌گذاشتند که یا زمستان از سرما می‌مردند یا در تابستان از گرما و از تشنگی می‌مردند و بعد جنازه‌های این‌ها را نمی‌بردند و بدن این‌ها کنار بقیه می‌پوسید و کرم می‌افتاد. زندان‌های هارون خیلی زندان‌های سختی بود. شکنجه‌های عجیبی بود. هرکس با اهل بیت(ع) بود و مخالف آن‌ها بود این کارها را می‌کردند! ابرقدرت جهان هم بود. خب حضرت رضا(ع) از این فرصت استفاده کردند نیروهای انقلابی علوی را از توی زندان‌ها و تبعیدگاه‌ها و مخفی‌گاه‌ها که در کوهستان‌ها مشغول جنگ چریکی و دشت و بیابان و جنگل بودند همه را گفتند خب دیگه حالا فعالیت قانونی شد! حتی نه این که قانونی شد بلکه کاری شد که این‌ها همه به سمت مرو آمدند. بخشی از امامزاده‌ها که فرزندان موسی‌بن‌جعفر(ع) در مناطق مختلف هستند شروع کردند گروه گروه به سمت مرو آمدند که به حضرت رضا(ع) ملحق بشوند و بگویند حالا که تعارف زدید ما هم آمدیم. یک تعارف زد هزاران نفر از پیروان اهل بیت(ع) شروع کردند از عراق و از جاهای مختلف تحت فشار، محاصره، زندانی‌ها آزاد شدند و فعالیت‌ها علنی شد به سمت مرو آمدند و گفتند این‌جا بیاییم در مرکز خلافت و حکومت ما را که تا دیروز می‌گرفتند و می‌کشتند و تکه تکه می‌کردند الآن توی خیابان‌ها می‌رویم سرمان را بالا می‌گیریم و با شعار علوی جلوی‌شان راه می‌رویم! این به آن‌ها آتش می‌زد. امام رضا(ع) گفت هر وقت هر کدام این‌ها می‌آیند باید به آن‌ها احترام بگذارید. حالا همان‌هایی که این‌ها را می‌گرفتند و می‌کشتند باید به آن‌ها احترام می‌گذاشتند و تعارف بالای مجلس را می‌کرد! زندان‌بان باید برای زندانی غذا می‌آورد! این یک گشایش عظیمی شد. مجاهدین و انقلابیون تحت تعقیب و در زندان‌ها همه یک مرتبه محترم شدند یک جریان رسمی که حکومت رسماً این‌ها را احترام می‌کرد. حتی آرم بنی‌عباس که سیا‌ه بود یک مرتبه مأمون اعلام کرد رنگ حکومت، یعنی آرم پرچم حکومت را عوض کردند. خود مأمون اعلام کرد که همه از این به بعد لباس سیاه نبوشند و به احترام علی‌بن‌موسی‌الرضا و اهل بیت لباس سبز بپوشند. آن‌جا ادعا می‌کرد که علی‌بن‌موسی‌الرضا سرور ماست ایشان باید خلیفه مسلمین باشد، چون دید همه جا دارد از دست می‌رود. این که حضرت رضا(ع) می‌فرماید: «خُیِّرتُ بَینَ قَبولِ ذلِکَ وبَینَ القَتلِ، اختَرتُ القَبولَ عَلَى القَتلِ.» یعنی من سر یک دوراهی رسیدم سریع گفتم شما را قبول ندارم مشروع نیستید بعد به همه فهماندم که تو داری دروغ می‌گویی و حاضر نیستی کنار بروی و حکومت را تحویل بدهی. او هم تعارف را کنار گذاشت و در جلسه خصوصی گفت من تا حالا در جمع مؤدبانه داشتم از شما خواهش می‌کردم ولی این‌جا دارم به شما صریحاً می‌گویم که شما هیچ راهی نداری باید بپذیری. حکومت من در خطر است باید با ما شریک شوی و کنار ما باشید یا کنار من هستید یا از این به بعد دیگر هیچ جا نخواهید بود. یعنی شما را می‌کشیم. البته بعداً این کار را کرد ولی این مدتی که تا شهادت امام فاصله افتاد، در این فاصله حضرت رضا(ع) وضعیت جهان اسلام را تغییر داد. خیلی معادلات را عوض کردند. فرمودند من آن‌جا در لحظه آخر، چون بعضی‌ها گفتند چرا قبول کردید؟ بالاخره این‌ها فاسد هستند خودشان را آمدند به مکتب اهل بیت(ع) مالیدند که خودشان را توجیه کنند! امام(ع) فرمودند نگذاشتم و نمی‌گذارم از ما مشروعیت بگیرند اما «قَد عَلِمَ اللّهُ کَراهَتی لذلکَ» حقیقت این است که من مجبور شدم خدای متعال می‌داند. خدا شاهد است که اجبار بود «فَلَمّا خُیِّرتُ بَینَ قَبولِ ذلِکَ وبَینَ القَتلِ،» وقتی شخص خلیفه من را سر دوراهی گذاشت و گفت یا مثل پدرت همین‌جا کشته می‌شوی بعد هم بیرون می‌روند می‌گویند سکته کرد، فشار خونش بالا بود چربی خون داشت،‌ بعد چه کسی می‌خواهد بگوید نه. بعد مردم هم می‌گویند راست می‌گوید رفته با احترام امام را آورده بعد بگیرد او را بکشد؟! خب حضرت رضا(ع) فرمودند اگر من آن‌جا کشته شوم چه اتفاقی می‌افتد؟ خود حضرت رضا که به اعلا و عالی‌ترین مقام و بهشت می‌رود اما چه سر اسلام می‌آید؟ هیچی. مأمون نماد خلافت اسلامی می‌شود! چه چیزی کم دارد؟ گفت ببینید من که شیعه علی هستم، پسر پیامبر علی‌بن‌موسی‌الرضا هم دعوت من را قبول کرد به مرو آمده، جلوی همه‌تان هم که گفتم بفرمایید خلافت، گفت نه، گفتم پس قائم مقام من باشید، گفتند نه. خب حالا من چه مرضی داشتم ایشان را بکشم؟ چنانکه بعد هم که ایشان را شهید کرد خودش جلوی جمعیت به تشییع جنازه آمد! چقدر بالای سر پیکر امام رضا(ع) اشک ریخت. منتهی امام رضا(ع) یک کاری کردند رسوایش کردند که بعداً نتواند فیلم بازی کند. شما می‌دانید این‌قدر مأمون پیچیده عمل کرد تا همین الآن بعضی از حتی مورخین شیعه معتقدند که مأمون حضرت رضا را نکشته و مأمون شیعه بوده، همین الآن بعضی‌ها چنین عقیده‌ای را در منابع دارند. این‌قدر این پیچیده عمل کرد. خب اگر حضرت رضا اگر فرصت این افشاگری‌ها نبود و همان اول می‌گفتند نه، قطعاً آن اتفاقی که بعداً افتاد که مسموم شدند همان اتفاق قبلاً می‌افتاد و جا می‌افتاد که بنی‌عباس مظهر حکومت اسلامی است! امام حسین(ع) اگر با یزید نمی‌جنگید و شهید نمی‌شد بنی‌امیه و یزید تنها نماد حکومت و خلافت اسلامی تا همین الآن می‌شدند. امام رضا(ع) اگر نمی‌پذیرفت این اتفاق در مورد مأمون و بنی‌عباس می‌افتاد. امام رضا(ع) را هم از سر راه برمی‌داشتند خودشان مجلس عزاداری می‌گرفتند چنان که گرفتند و آن‌ها نماد حکومت اسلامی اهل بیت می‌شدند. امام حسین(ع) با شهادت خود و امام رضا(ع) با قبول قائم مقامی با دوتا تاکتیک کاملاً متفاوت یک پروژه را پیش بردند و به پیروزی و هدف‌شان رسیدند. خودشان شهید شدند هم امام حسین(ع)، هم امام حسن(ع)، هم امام رضا(ع)، همه شهید شدند اما به آن شیوه کار اسلام آن‌جا پیش رفت و این‌جا هم به این شیوه، برای این که مأمون که مثل یزید نبود که حضرت رضا(ع) بگوید خیلی خب ما شمشیر می‌کشیم بیایید ما 70 به 30هزار بجنگیم ما کشته می‌شویم! اصلاً مأمون مثل یزید نبود. معاویه که امام حسن(ع) با او مصالحه می‌کنند مثل یزید نبود. کلاً شخصیت ایشان و آثار آن جنگ و آثار آن صلح در جامعه کاملاً ‌متفاوت بود. یک وقتی شما یک کاری یک جا بکنید یک نتیجه دارد همان کار را در جای دیگری بکنید نتیجه عکس دارد. ظاهراً باید عکس آن عمل کنید. این‌ها بود. حضرت رضا(ع) فرمودند من مجبور به انتخاب شدم «خُیِّرتُ بَینَ قَبولِ ذلِکَ وبَینَ القَتلِ، اختَرتُ القَبولَ عَلَى القَتلِ» همین جا می‌زند سربه‌نیست می‌کند و می‌کشد و هیچ فایده‌ای هم به برای اسلام ندارد بلکه به ضرر اسلام است. من باید فرصت داشته باشم این توطئه را خنثی کنم. برای این توطئه پیچیده باید پروژه ضد توطئه را بتوانم اِعمال کنم. الآن بگوید خلافت بگویم نه، بگوید قائم مقامی بگویم نه، بگوید بکشمت بگویم بکش، خب کل مکتب اهل بیت بی‌امام می‌ماند چون می‌دانید که حضرت رضا(ع) فقط یک فرزند داشتند. حضرت رضا(ع) تا مدت‌ها فرزند نداشتند و در آخر یک فرزند امام جواد(ع) را داشتند. حضرت رضا(ع) امام تک‌فرزندی هستند و جوادالائمه(ع) آن موقع کودک بودند وقتی حضرت رضا(ع) شهید شدند حضرت جواد(ع) یک کودک است که این پرچم رهبری این حرکت عظیم به این کودک سپرده می‌شود. امام جواد(ع) 7- 8 ساله است که رهبری امت به عهده ایشان می‌افتد و وقتی شهید شدند 25 سال داشتند. با وجود این، از آن مقطع خاص امام جواد(ع) این کاروان انقلاب و توحید را عبور می‌دهد و حضرت رضا(ع) در شرایطی هستند که فداکارانه‌ترین عمل همین است بعد حضرت رضا(ع) فرمودند: «وَیحَهُم» یک عده که اعتراض می‌کردند ایشان فرمود چرا اعتراض می‌کنید؟ من از جان خودم ترسیدم؟ در مورد حضرت یوسف(ع) چه می‌گویید؟ یوسف(ع) توی حکومت فرعون رفته است من به همان دلیلی که حضرت یوسف(ع) با آن طاغوت و ابرقدرت جهان که فرعون بود وارد دستگاه او شد ولیّ او شد من درست به همان شیوه و به همان دلیل و در همان موقعیت این کار را کردم. «أما عَلِموا أنَّ یوسُفَ(علیه السلام) کانَ نَبِیّا ورَسولاً،» کسی که به من اعتراض می‌کند این‌قدر نمی‌فهمد که یوسف رسول خدا و نبیّ خدا بود. «فَلَمّا دَفَعَتهُ الضَّرورَةُ إلى تَوَلّی خَزائِنِ العَزیزِ قالَ: اجْعَلْنِى عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّى حَفِیظٌ عَلِیمٌ.» وقتی دید «دَفَعَتهُ الضَّرورَةُ» ضرورت اجتماعی و تاریخی پیش آمده برای دفاع از توحید، برای اجرای عدالت، رسولان قبل و بعد در هر شرایطی با فرعون‌ها مبارزه می‌کنند یک فرعونی پیدا شده که تاکتیک او با این‌ها متفاوت است تعبیر رؤیا کردند و یوسف را متهم به خیانت جنسی کردند بعد فهمیدند دروغ بوده و بعد آن پیشگویی‌ها و... باعث شد که فرعون در برابر حضرت یوسف(ع) نرم شد دید همسر خودش خیانت کرده نه این. این یک آدم مخصوصی است. گاردش را در برابر حضرت یوسف(ع) باز کرد. که نفوذ کنید در حکومت و از درون این بخشی را که می‌توانی به نفع مردم اصلاح کنی که حقوق مردم تأمین بشود و آن بخشی را هم که نمی‌توانی تخریب کنی. و این کار را حضرت یوسف(ع) کرد. دقیقاً حضرت رضا(ع) فرمودند تاکتیک و توضیح من برای پذیرش قائم مقامی خلافت بنی‌عباس همان تاکتیکی بود که حضرت یوسف(ع) در برابر عزیر مصر به کار برد و قرآن می‌فرماید ایشان خودش به حکومت پیشنهاد کرد که «اجْعَلْنِى عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ» من را وزیر اقتصاد کشور کن. من را مسئول اقتصاد و منابع طبیعی خودت کن. چرا؟ چون من دوتا خصوصیت دارم. همه جا می‌گویند آدم از خودش تعریف کند معنی ندارد می‌گویند جاه‌طلبی و قدرت‌طلبی است. اما یک نوع دیگر هم هست که یک کسی مثل حضرت یوسف(ع) که تمام دنیا پیش او اندازه پشیزی نمی‌ارزد خودش می‌گوید من این توانایی‌ها را دارم می‌شود این مسئولیت را به من بدهید؟ «إِنِّى حَفِیظٌ عَلِیمٌ» من اولاً امانتدار هستم، پاک هستم من از منابع عمومی و بیت‌المال و حقوق مردم سوء استفاده نمی‌کنم من حفیظ هستم. این‌ها را درست حفظ می‌کنم و دوم این که من علیم هستم، متخصص هستم، من در اقتصاد عالم هستم می‌فهمم باید چه کرد. اقتصاد کشورت را به من بسپار. این فرق دوجور رقابت است. بعضی از رقابت‌ها در انتخابات خودشان را جلو می‌اندازند کارهایی که نکردند و هنرهایی که ندارند عرضه‌ای که ندارند را مطرح می‌کنند که خیانت است. در روایت داریم بعد از این که حکومت تشکیل شد کسانی پیش پیامبر(ص) می‌آمدند و می‌گفتند سلام علیکم! آقا ما در خدمت هستیم. بعد می‌دیدند پیامبر محل نمی‌گذارد چون پیامبر(ص) می‌فهمید این‌ها آمدند در حکومت یک شغلی بگیرند. آمده بودند سهمیه‌شان را بگیرند! سهمیه ما چه می‌شود؟ او می‌گوید سهمیه جناح ما، آن یکی می‌گوید سهمیه جناح ما! سهمیه فامیل‌های ما؟ گفتند آقا اگر می‌شود در حکومت کاری هم به ما بسپارید. پیامبر(ص) فرمودند نه. بعد که رفت به پیامبر(ص) گفتند آقا بالاخره ایشان هم در مبارزات بوده، زحمت کشیده، حالا آمده به این‌ها مسئولیت بدهید. فرمودند ما عادت داریم کسانی که دنبال آن می‌چرخند و می‌گردند به آن‌ها در حکومت مسئولیت نمی‌دهیم. ما باید بگردیم آن‌ها که فرار می‌کنند می دانند این یک مسئولیت نه یک امتیاز! آخور نیست که سرشان را توی این بکنند! آن‌هایی که فرار می‌کنند و توانمند هستند ما دنبال آن‌ها می‌رویم و از توی خانه‌هایشان بیرون‌شان می‌کشیم. از آن‌ها خواهش می‌کنم که بیاید مسئولیت را قبول کند این یک بحث است. یک نوع دیگر هم کار حضرت یوسف(ع) است. ایشان می‌گوید من الآن اگر خودم را کنار بکشم این اسمش تواضع نیست و اگر جلو بیایم و خودم را جلو بیندازم اسم این ریاست و جاه‌طلبی نیست. اگر فرصت پیش آمد «خُذْها و قوه» با قوت بگیر. حضرت یوسف(ع) خودش جلو آمده و می‌گوید حالا که به من اعتماد کردید و فهمیدید من آدم درستی هستم من را توی حکومت بیاور. من اقتصاددان هستم، مدیریت اقتصادی کشورت را درست می‌کنم، غیر از آن که آن کرامات را دارم و پیش‌بینی غیبی می‌کنم و غیر از این که امانت اخلاقی دارم که زن تو می‌خواست به من تعرض کند نه من به او. و این همه که در زندان بودم، حالا که تو به من اعتماد کردی به تو پیشنهاد می‌کنم من را مسئول اقتصاد کشور کنی. عزیز مصر یعنی قدرت بین‌المللی بود چون هم کاربلد هستم و متخصص هستم و هم آدم درستی هستم خیانت و دزدی نمی‌کنم. این هم یک جور است. منتهی باید ظرفیت باشد که طرف بگوید می‌شود فلان کار را به من بسپارید من بلد هستم. حضرت رضا(ع) فرمود من همان ضرورتی که حضرت یوسف(ع) را وادار کرد که وارد حکومت عزیر مصر بشود همان ضرورت من را وادار کرد. «ودَفَعَتنِی الضَّرورَةُ إلى قَبولِ ذلِکَ،» همان ضرورت من را مجبور کرد که قائم مقامی را با شرط و شروطی بپذیرم «عَلى إکراهٍ وإجبارٍ،» ضمن این که حضرت یوسف(ع) را مجبور نکردند که بپذیرد خود ایشان رفت پیشنهاد داد ولی من خودم پیشنهاد ندادم مجبور شدم. چون بعضی‌ها گفتند حضرت رضا(ع) سازش کرد. همانطور که عده‌ای به امام حسن(ع) گفتند! گفتند یعنی چی که امام رضا(ع) سازش کرد؟ پدر شما در زندان همین حکومت شهید شده ولی شما توی حکومت می‌روید؟ حضرت رضا(ع) فرمودند شرایط عوض شده، شرایط من طور دیگری است! و بعد هم «عَلى إکراهٍ وإجبارٍ،» مجبور هستم! نه ترس این که کشته شوم ترس این که اگر نروم این‌ها به اسلام را کلاً تحریف می‌کنند و مسیر اسلامی و معارف اسلامی و حکومت اسلامی برای همیشه منحرف می‌شود. «بَعدَ الإِشرافِ عَلَى الهَلاکِ،» شمشیر درست روی گردن من قرار گرفته است! حضرت رضا(ع) فرمودند: «عَلى أنّی ما دَخَلتُ فی هذا الأَمرِ إلّا دُخولَ خارِجٍ مِنهُ،» ضمن این که من واقعاً وارد حکومت نشدم این نوع ورود من به حکومت، مثل خروج است. بیشتر شبیه خروج از حکومت است من به همه فهماندم که من این‌ها را قبول ندارم این‌ها هم دروغ می‌گویند صادق نیستند و من هیچ همکاری با این حکومت ندارم و هیچ چیز را من امضاء نمی‌کنم و دخالت نمی‌کنم. فرمودند من داخل حکومت هم نشدم این داخل شدن من عین خارج شدن است. «ما دَخَلتُ فی هذا الأَمرِ إلّا دُخولَ خارِجٍ مِنهُ،» ظاهر این وارد شدن به حکومت است اما باطن آن خارج شدن از حکومت است من به همه اعلام کردم من این‌ها را قبول ندارم مشروع نیستند. بعد هم فرمودند: «فَإِلَى اللّهِ المُشتَکى،» این حرف‌هایی هم که پشت من می‌زنید من شما را به خدا می‌سپارم و با شما درگیر نمی‌شوم. تیپ‌های تند شبه‌خوارج بودند این حرف‌ها را می‌زدند «وهُوَ المُستَعَانُ.» و در این برنامه‌ای که شروع شد فقط از خداوند کمک می‌گیرم.

از ایشان پرسیدند «یابن رسول الله ما حملک علی الدخول فی ولایة العهد؟» چه چیزی باعث شد که قائم مقامی را پذیرفتید؟ فرمودند: «فقال: ما حـمل جـدی أمـیر المومنین (ع) علی الدخول فی الشوری؟» همان که باعث شد جدّم علی‌بن‌ابیطالب بپذیرد و وارد آن شورای 6نفره بشود که ایشان خلیفه دوم تعیین کرد. و معلوم بود که نتیجه آن چه می‌شود؟ من که آن روش را قبول نداشتم، جد ما علی‌بن‌ابیطالب آن روش را که قبول نداشت ولی چرا وارد شد و پذیرفت که عضو شورای 6نفره‌ای بشود که قرار است خلیفه را تعیین کند؟ و معلوم بود که نتیجه و برون‌داد آن علی نیست. فرمودند به همان دلیلی که علی‌بن‌ابیطالب قبول کرد برای حفظ اصل اسلام وارد آن شورا بشود. خوف جان نیست، خوف این است که این حرکت رسالی مکتبی انقلابی، همین‌جا با کشته شدن امام رضا(ع) متوقف شود چون ایشان کشته می‌شد و بعد تحریف می‌شد صورت مسئله را عوض می‌کردند. امت احتیاج دارد به این که علی‌بن‌موسی‌الرضا بماند و این حرکت را رهبری کند. این‌جا الآن وقت رفتن و کشته شدن نیست. وقت کشته شدن خواهد رسید. فرمودند: «اللهم قد نهانی الله تـعالی أن ألقـی بـیدی إلی التّهلکة» خدایا شما فرمودید و نهی کردید از این که به دست خودت، خودت را به کشتن نده، به دشمنت کمک نکن که تو را بکشد و از سر راه بردارد. مجبورش کن آبروی خودش را ببرد و این کار را بکند. خودکشی سیاسی بود. ببینید ما یک عملیات انتحاری داریم و یک عملیات استشهادی. انتحار و خودکشی حرام است. هر انتحاری کمک به مکتب نیست. تکفیری‌های خوارجی عملیات انتحاری می‌کنند این حرکات انتحاری این‌ها چه نفعی برای اسلام و برای خودشان دارد؟ هیچ کمکی به خود آن‌ها هم نمی‌کند. مدام آبرویشان می‌رود توی خیابان آدم‌های معمولی و بی‌گناه را به کشتن می‌دهند برایشان نه دنیا دارد نه آخرت دارد. انتحار ظاهرش این است که به خودت بمب ببندی. انتحار، عقلانیت نیست. استشهاد و شهادت‌طلبی عقلانیت است. این‌ها نکات دقیقی است چون در طول تاریخ همان موقع‌ها به انبیاء و اهل بیت(ع) اعتراض می‌شده که آقا ما داریم مبارزه می‌کنیم! اهل بیت(ع) هم می‌فرمودند این هم ادامه مبارزه است. حضرت رضا(ع) به دستگاه مأمو نمی‌آیند که یعنی مبارزه تمام شد و ما با شما هستیم! نه، برای ادامه مبارزه باید از داخل حکومت مبارزه را ادامه بدهیم. خودش دعوت شده، امام رضا(ع) که عوض نشد و تغییر نکرد. امام حسن(ع) بعد از آن معاهده با معاویه تغییر مسیر نداد، مسیر خود را ادامه داد و بعد هم فرمود به خدا قسم اگر شما اهل جهاد بودید «لَقاتلتُهُ» این نبرد و جهاد و عملیات علیه معاویه را تا آخر ادامه می‌دادم. منتهی بریدید و گفتید ما دیگر نیستیم. شما حق هستید و او باطل است ولی ما حال جنگیدن نداریم! ایشان فرمودند من که به زور نمی‌توانم شما را به جهاد ببرم خودم هم تنهایی بروم کشته شوم آن اثری که بعداً 20 سال دیگر جلوی یزید در کربلا دارد این آن اثر را ندارد. این‌ها خیلی دقیق و مهم است. بعد هم حضرت رضا(ع) فرمودند: «وَاضطُرِرتُ، عبدِ اللّهِ المأمونِ علَى القَتلِ مِنّی مَتى لَم أقبَل وِلایَةَ عَهدِهِ،» اگر من نمی‌پذیرفتم من را فوری سربه‌نیست می‌کردندو بعد می‌آمدند برایم عزاداری می‌کردند. اسلام منحرف می‌شد. – دقت کنید این هدف حضرت رضا(ع) است- فرمودند حالا من قائم مقام مأمون شدم اما «اللهُمَّ لا عَهدَ إلاّ عَهدُکَ،» خدایا هیچ پیمانی جز پیمان تو را من نپذیرفتم و نمی‌پذیرم من فقط خودم را در برابر تو مسئول می‌دانم. «وَلا وَلایَةَ لی إلاّ مِن قِبَلِکَ،» ولایت، فقط ولایت الله است و از طرف توست. هیچ ولایتی ولایت نیست من این‌ها را ولیّ امر نمی‌دانم. هیچ ولایتی مشروع نیست «إلاّ مِن قِبَلِکَ،» مگر از ناحیه و سوی تو. «فَوَفِّقنی...» - این‌ها توضیحات امام رضا(ع) است که در تاریخ ثبت شده که چرا من آمدم؟ اولاً راه قتل بودم، آن قتل هم به نفع اسلام نبود. خدایا عهد، عهد توست. ولایت، ولایت توست و من هیچ عهد و پیمان و تعهدی پیش کسی ندارم. «لا عَهدَ إلاّ عَهدُکَ،» من فقط در برابر تو تعهد دارم نه هیچ کس دیگری. «فَوَفِّقنی» خدایا کمک کن «لاِءِقامَةِ دینِکَ،» حالا من از این فرصت و امکانات خود حکومت علیه حکومت و به نفع دین تو استفاده کنم «لاِءِقامَةِ دینِکَ،» این‌ها دین تو را کوبیدند و له کردند، حالا که توی رودربایستی به من گفتند بیا، خب حالا از امکانات به من بدهید که شما را مشیت و کمک نمی‌کنم. اما من قائم مقام هستم باید به نفع دین عمل کنم. به نفع دین عمل کنم یعنی حکومت را تضعیف می‌کنم چون حکومت دینی قلابی است. خدایا اینک در این مقام در محضر تو هستم «فَوَفِّقنی لاِءِقامَةِ دینِکَ،» حالا در این شرایط جدید من را کمک کن که بتوانم دین تو را اقامه کنم و پیش ببرم. «وَإِحیاءِ سُنَّةِ نَبیِّکَ مُحَمَّدٍ،» و از این فرصت استفاده کنم که سنت و قانون و ارزش‌های پیامبرت را احیاء کنم «فَإِنَّکَ أنتَ المَولى،» مولای من تویی. «وَأَنتَ النَّصیر» تمام تکیه من به توست. «و نعم المولی أنت و نعم النصیر» و چه خوب مولایی هستی و چه خوب یاوری. من ظاهراً تنها هستم اما هیچ چیز و همه کس من تو هستی و تو بهترین کس هستی. من با تو مشکلی ندارم و به کسی نیاز ندارم. جنبش‌های علوی که سرکوب می‌شدند آزاد و قانونی شدند. بخش‌هایی که گرفته بودند و خودشان آزاد کرده بودند مأمون مجبور شد بگوید خیلی خب حالا که شما این‌جا هستید و ما هم در خدمت شما هستیم همان جایی که خودتان گرفتید دست خودتان باشد ولی تابع مرکز باشید. حتی مأمون مجبور شد حکومت بعضی از مناطق دیگر را دست اهل بیت(ع) بسپارد. علوی‌ها یا پیروان‌شان. یعنی علناً به دست خودش مجبور شد تا حدودی حکومت را به دست امام بسپارد. خب این هم خودش فرصتی بود. بعد از آن همه جنایات که از زمان امام حسن(ع) و شهادت امیرالمؤمنین(ع) تا شهادت حضرت رضا(ع) مکتب اهل بیت زیر فشار بود. اوج فشار کربلا و پس از کربلا زمان امام سجاد(ع) است و بقیه زمان‌ها هم مدام تحت فشار بودند. این زمان بنی‌امیه. بعد که بنی‌عباس می‌آید باز برای امام صادق(ع) مدتی فرصت هست ولی امام موسی‌بن‌جعفر را سرکوب کردند بعد از زمان امیرالمؤمنین(ع) چیزی به نام حضور علوی و اهل بیتی در حکومت دیگر نداریم. بعد از سقوط حکومت امام حسن(ع) و شهادت حضرت علی(ع) دیگر نداریم. این اولین باری است که این فرصت پیش می‌آید و حضرت رضا(ع) استفاده می‌کنند. کل فضای سیاسی کشور عوض می‌شود. بعد از امکانات حکومت استفاده می‌کنند و شروع به اسلام راستین و گسترش معارف اهل بیت(ع) می‌کنند. در قالب سخنرانی، صحبت، پیام، تربیت شاگرد، آدم‌ها را این طرف و آن طرف می‌فرستند و هزاران نفر از اهل بیت(ع) از عراق و مناطق دیگر به سمت خراسان آمدند که عرض کردم بعضی از این امامزاده‌هایی که هستند در همین مسیر شهید شدند. جناب احمدبن‌موسی، برادر حضرت رضا(ع) شاهچراغ در شیراز، او دو – سه‌تا بزرگوار که داشتند می‌آمدند بین راه به آن‌ها حمله شد و در آن منطقه شیراز یک کربلای کوچکی به راه افتاد و به شهادت رسیدند. بعضی از امامزاده‌ها در استان‌های مختلف داشتند به سمت حضرت رضا(ع) می‌آمدند حکومت گاهی غیر مستقیم، بعد هم می‌گفتند بنی‌امیه بودند ماها نبودیم. بعضی‌ها هم شاید بقایای اموی‌ها بودند. گروه‌های مختلف بودند ولی بیشتر حکومت بود. خیلی از این‌ها را سر راه می‌بیند شهید می‌کنند. حضرت معصومه(س) در قم همین‌طور بود که ایشان داشتند به مشهد می‌آمدند ملحق به امام رضا(ع) بشوند که در ساوه مورد حمله قرار گرفتند 10- 20 نفر از اطرافیان ایشان شهید شدند و خود ایشان آسیب دیدند که فهمیدند نمی‌رسند و بعد پرسیدند که در این نزدیکی منطقه‌ای به نام قم کجاست؟ من را به آن‌جا ببرید من به برادرم علی‌بن‌موسی نمی‌رسم. من را آن‌جا ببرید که دفن شوم. که یک مرکز دومی برای شیعه شد. این همه شهید در همان مسائل اتفاق افتاد. ولی از این وضعیت استفاده کردند از تمام ظرفیت‌های حکومتی به نفع جبهه حق استفاده کردند و هیچ ظرفیت اهل بیتی و علوی را به حکومت ندادند. اگر امام رضا(ع) نمی‌پذیرفتند مأمون می‌رفت یکی دیگر از علوی‌ها و اهل بیت را پیدا کرد، از هزاران علوی، می‌گفت ما به ایشان گفتیم قبول نکرد خیلی خب این آقا هم جزو اولاد اهل بیت هستند! یکی دیگر را از برادرها و برادرزاده‌ها و امامزاده‌ها را پیدا می‌کرد می‌گفت آقا شما بیا. اگر او می‌آمد که نمی‌توانست کار حضرت رضا(ع) را بکند. او می‌آمد دقیقاً ممکن بود در پروژه مأمون عمل کند. یعنی می‌آمد آرم اهل بیت را روی حکومت بنی‌عباس می‌ذاشت امتیاز می‌داد و هیچ کاری نمی‌توانست بکند و یا خود او را می‌آورد و خود علوی‌ها را به جان هم می‌اندخت. بعد هم می‌گفت حکومت علوی است تو چرا گوش به حرف نمی‌کنی بعد هم برو حمله کن جنگ علوی‌ها با هم اتفاق می‌افتاد. ببینید چقدر خطرات بود و حضرت رضا(ع) همه این‌ها را دیدند و با پذیرش صوری قائم مقامی و اعتراض ضمنی، همه تاکتیک‌ها را شکست دادند. یک آدم بی‌اخلاصی بود جزو طرفداران اهل بیت و اولاد اهل بیت(ع) بود ولی بی‌اخلاص بود. مگر همه فرزندان ائمه(ع) آدم‌های درستی بودند؟ بعضی‌ها خیانت کردند. جعفر کذاب کیست؟ عموی امام زمان(ع) و برادر امام حسن عسگری(ع) و فرزند امام هادی(ع) است. ما در فرزندان ائمه(ع) آدم‌هایی داریم که خائن بودند. این‌طوری نیست که هرکس فرزند معصوم و نطفه معصوم است خوب است، یا معصوم یا شبه معصوم است. نخیر. فرزند بعضی از پیامبران خائن و کافر از آب درآمدند. پسر نوح و... ائمه(ع) هم همین‌طور هستند. آقا نطفه معصوم، حتماً معصوم است و توی شکم مادرشان هم که هستند همه‌شان نور الهی هستند! چه کسی این را گفته؟ ائمه معصوم(ع) این حالت را دارند که در رحم مطهر و صلب مطهر هستند و خودشان هم مطهر هستند. معصومین این‌طور هستند نه که همه اهل بیت.

چندتا از برادران و عموهای حضرت رضا(ع) با ایشان درافتادند. حضرت رضا(ع) علیه آن‌ها حرف زده است. یک برادری دارند به نام جناب زید که خیلی هم علیه حکومت انقلابی بود. بعد دستگیر شده بود مأمون به احترام و ترس از حضرت رضا(ع) او را عفو کرد. اما ادبیات و روش او یک مقدار غلط بود. حضرت رضا(ع) جلوی جمع گفتند که تو چه می‌گویی که ما اهل بیت فلان هستیم! همین‌طور مفتکی مفتکی بهشت می‌روی چون اهل بیت هستی؟‌ پدر ما آن همه مصیبت کشید بهشت می‌رود تو هم که هیچ مصیبتی نکشیدی بهشت می‌روی؟ معلوم می‌شود جنابعالی از پدرت، و پدرم و پدرمان مقامت پیش خدا بالاتر است که او با هزار زحمت و شکنجه بهشتی شد اما تو بدون همه این‌ها مفتی مفتی بهشت می‌روی. ممکن است یکی از اهل بیت(ع) بیاید ضعیف باشد، بازی بخورد، یکی بیاید مخلص و صادق نباشد. یکی بیاید بلد نباشد و از پس این‌ها برنیاید یکی بیاید بعد او را سربه‌نیست کند چون به هر صورت می‌خواهد یکی از علوی‌ها را بیاورد و با او گره بخورد. بعد خود اهل بیت و طرفداران اهل بیت دو گروه می‌شدند یک عده طرف مأمون و یک عده مخالف می‌شدند و با هم می‌جنگیدند. این‌ها همه توطئه‌ها بود که امام رضا(ع) همه این‌ها را خنثی کردند. فرصت طلایی بود که بعد از حکومت امیرالمؤمنین(ع) برای اولین بار پیش آمده است. خب این آمده می‌گوید بفرمایید خلیفه باشید، از این فرصت نباید هیچ استفاده‌ای بکنیم؟ با آن همه شرایط که سایه اهل بیت را حکومت‌ها با تیر می‌زدند فرق نمی‌کند؟ چنانکه بعد از حضرت رضا(ع) دوباره همین روش را زمان امام هادی(ع) و امام عسگری(ع) تا غیبت حضرت حجت(عج) ادامه دادند.

و بنابراین حضرت رضا(ع) باید این‌جا این را نشان می‌دادند که این فکری که بین مسلمین رایج شده که بله دین از سیاست جداست! دیدید که علی هم آمد تمام شد و بعد از علی‌بن‌ابیطالب(ع) دیگه قدرت دست یک عده و دین هم جای دیگری بود! کم‌کم این جدایی دین از سیاست، دین از دولت داشت بین بعضی از متدینین یا حتی بین شیعه جا می‌افتاد که تمام شد! همان حکومت پیامبر و علی بود دیگر نمی‌شود کاری کرد. امام رضا(ع باید این فکر غلط را می‌شکستند که ائمه و بزرگان دین و علمای دین نباید سیاسی باشند نباید هیچ مسئولیت سیاسی را در هیچ شرایطی بپذیرند. این خلاف زهد است، خلاف تقواست. هرکس وارد فعالیت‌های سیاسی حکومتی بشود این بی‌تقوا و اهل دنیاست. این خطی بود که بنی‌عباس رایج می‌کردند که ما اهل دنیا هستیم ولی اهل بیت که اهل آخرت هستند برای همین حکومت دست ماست. آن‌ها از دین بگویند شما را نصیحت می‌کنند و ما هم دنیای‌تان را تأمین می‌کنیم! دین از دنیا و دولت جداست. این خط را پیش آوردند تا هارون هم همین خط را رفت. گفت شما اهل بیت هستید که اهل بیت هستید! شما برو مردم را موعظه اخلاقی کن چه کار به حکومت و سیاست دارید؟ شما سیاسی هستید دنبال حکومت هستید برای همین موسی‌بن‌جعفر(ع) را به زندان انداخت و با آن وضعیت شهید کرد. جالب است که قبل از بنی‌عباس و هارون، خلیفه‌ای می‌آید به موسی‌بن‌جعفر(ع ) می‌گوید آقا این فدک کجاست که اموی‌ها غصب کردند ما به شما برگردانیم تا دیگر مشکلی نباشد. موسی‌بن‌جعفر(ع) فرمودند اگر به شما بگویم مرزهای فدک کجاست پس می‌دهید؟ گفت بله. فرمودند مرزهای فدک از آمودریا یعنی آسیای میانه تا سواحل مدیترانه، از کجا تا کجا و... مگر ما سر یک باغ با شما دعوا داریم؟ بحث سر ولایت و حکومت و عدالت است. مرزهای فدک، کل حکومت جهان اسلام است. به صاحب حق پس می‌دهی؟ گفت نه آقا اگر مرزهایش این‌قدر طولانی است همین‌جا دست خودمان باشد بهتر است!

بحث فدک نبود. علی‌ابن‌ابیطالب(ع) وقتی خلیفه شد چرا فدک را پس نگرفت؟ حضرت زهرا(س) که فدک را می‌دهند نه این که برای یک تیکه زمینی که دادند ناراحت هستند و اعتراض می‌کنند، نه. می‌گوید شما هم که دارید بعد از پیامبر(ص) با من این کار را می‌کنید حق و حقوق سرتان نمی‌شود با بقیه مردم و بعدها چه خواهد کرد؟ نمی‌دانم آن خطبه فدکیه را چه کسی اسم آن را فدکیه گذاشته؟ آن خطبه توحید است، خطبه عدالت است، خطبه تربیت است، خطبه قرآن است، کلام است،‌ حکمت است، اخلاق است، مبنای فلسفه سیاسی است. فدک یک بهانه بود. به عنوان یکی از مسائل و یک نمونه بود. حضرت زهرا(س) برای فدک گریه می‌کند؟! شما دیگر در مسائل حقوق مردم خط قرمز ندارید. این پذیرش حضرت رضا(ع) این است که بعد از حکومت امام حسن(ع) جا افتاده بود که دیگر با انگیزه و روش دینی نباید وارد حکومت شد! امام رضا(ع) باید این را هم می‌شکستند که ما اهل سیاست و حکومت هستیم نمی‌گذارند. نشده، و الا این‌طوری نیست که ما اهل آن نباشیم. این‌ها بخشی از سیره امام رضا(ع) بود که خدمت شما عرض کردم که موضع سیاسی – انقلابی این‌ها چه بوده است؟

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha